حسن زعفرانی – از دوست بازیگری شنیدم مشغول تمرین نمایشی برای فصل پاییز است. خوشحال شدم و مثل همیشه از نقشش در نمایش پرسیدم. اما بر خلاف همیشه که در مورد نقشش توضیح میداد و ساعتها دربارهاش حرف میزدیم، با لبخند و کمی شرمندگی گفت: نمیتوانم در اینباره حرف بزنم. علت را که پرسیدم، لبخندش کمرنگتر شد، اما با شرمندگی بیشتری گفت: کارگردانمان گفته در مورد نقشتان با مادرتان هم حرف نزنید! شرمندهام اما قول دادهام و باید به تعهدم عمل کنم. با خودم گفتم لابد حکمتی دراین کار است که ما نامحرمان و غافلان نمیدانیم! پرسیدم حالا اسم این نمایش چیست؟ میخواستم از طریق نامش رخنهای برای نفوذ به این قلعه پیدا کنم تا اگر نتوانستم به محتوای نمایش دست پیدا را بدانم، دستکم حال و هوای کار را حدس بزنم که گفت: نامش را هم اجازه ندارم بگویم و بازهم تاکید کرد که کارگردان گفته در این باره “لام تا کام” با احدی حرف نزنید.
دیدم قضیه بیش از آن چه من فکر می کردم جدی است و از شما چه پنهان کمی به من هم برخورد. نمایش که مسابقهی بیست سوالی نیست که نامش نباید فاش شود. درام مگر داستان پلیسی است که تماشاچی تا لحظهی آخر نباید بداند که مثلا قاتل کشیش است!
نمایش یک ساختمان کامل است؛ یک کل منسجم بههم پیوسته است که هر بخشش، قاعده و رسم خودش را دارد. لذتی که تماشاگر حرفهای از نمایش میبرد تنها منحصر به موضوعش نیست؛ مربوط به کل اثر است و کل اثر شامل کارگردانی، بازی، طراحی حرکات، نور، لباس، دکور، موسیقی و چه و چه است. متن تنها بخشی از آن است، گیرم مهمترین بخش آن.
راستش احساس کردم قضیه گرتهای از ادا و اصول مدعیانی دارد که بقول بیهقی از هر بازی” نا شیرینی” برای اهمیت دادن به کارشان و متفاوت جلوه دادنش استفاده میکنند .
از اینها گذشته، کیست که نداند مشکل اصلی و اساسی تئاتر کشور، عدم اطلاع رسانی بطور مطلق و غریبگی اکثریت مردم با آن است و دایرهی بستهای که در آن اسیر است.
ما عدهای داریم محدود که از همهی کارهای نمایشی دیدن میکنند. جالب است که اکثریت این جمعیت خود اهالی تئاتر هستند و تا این دایرهی بسته شکسته نشود، آش همان آش است و کاسه همان.
فرض کنیم این نمایش ده بازیگر دارد و هر بازیگر مثل همهی آدمها پدر، مادر، عمه، خاله، دایی، عمو، برادر و خواهر و دوست و آشنا دارد. معمولا این آشنایان دور و نزدیک از داشتن فرد هنرمندی در فامیل به خود میبالند و مینازند و معمولا در اولین دیدارشان با او از کارش میپرسند.
هیچ فکر کردهاید که اگر این ده هنرمند به خیل فامیل و آشنا همان پاسخی را بدهند که این دوست هنرمند به من داد، چه اتفاقی میافتد؟
اکثر مردم با رفتار و منش دوستان هنرمند بیگانهاند. بی تردید اولین چیزی که به ذهنشان میرسد این است که طرف، ما را داخل آدم نمیداند. عمهی معلم این بازیگر و دایی کارمند آن بازیگر پیش خودشان میگویند؟ یارو دارد خودش را برای ما میگیرد. فکر میکند ما حالیمان نیست! خوب است هنوز پشت لبش سبز نشده و سری توی سرها در نیاورده است. پناه بر خدا اگر روزی دستش به جایی برسد!
ما فرض را بر این گذاشتهایم که اینها مردم عادی هستند، اما اگر اهل بخیه بودند که اسم پشت اسم قطار میکنند، که طرف فکر می کند برگمان و فلینی و کی و کی است.
و نتیجه اش؟ اگر خوشبین باشیم و نگوییم بیزار، سرخوردگی است.
حتی مردم تحصیل کردهی ما تئاتر را تجربه نکردهاند و از لذتش محرومند. خیلی دور از ذهن میدانم که فردی با تئاتر به مفهوم واقعی آشنا باشد و به آن دل نبندد. ما با چنین رفتاری آنها را از تئاتر دور که چه عرض کنم، متنفر می کنیم و این دایرهی بسته را همچنان بسته نگه میداریم.
کار دوستان هنرمند ما، بهنظرم در این موقعیت که خود حتما کمبودها و تنگناهایش را بهتر از من میشناسند، تنها اجرای نمایش نیست، به سالن کشاندن مردمی است که باآن بیگانهاند. تئاتر ما باید دخل و خرج کند تا بتواند روی پای خودش بایستد. تا کی هنرمندان ما باید چشم به دست یاری مسئولان بمانند و منتظر حمایت آنها باشند. اتفاقی که اگر قرار بود بیافتد، تا حالا افتاده بود.
تئاتر ما در بیشتر شهرهای ایران نهال نازکی است که هنوز ریشه در خاک نپرورانده است و نیاز به مراقبت دارد. وظیفهی هنرمندان همدلی و جلب و جذب مردم است. از هر راهی که ممکن است و برای این کار نیاز به اطلاع رسانی بطور عام و گسترده است، حتی باید درهای سالن تمرین را به روی مردم باز کرد. بیایند و ببینند و آشنا شوند. نه این که کارشان را حتی از مادرانشان پنهان کنند! مگر ما اسرار مگویی داریم که نباید فاش و افشا شود. کاری که به گفته مکرر خودشان به آن عشق میورزند.
مگر می شود عشق را پنهان کرد؟ دوستان اگر نگران “لو” رفتن کارشان هستند بدانند: این اتفاقی است که اگر قرار است اتفاق بیوفتد به موقعهاش خواهد افتاد و شما قدرت مقابله با آن را ندارید. مگر نه سرانجام قرار است این نمایش روی صحنه بیاید؟ از کی پنهانش میکنید؟ از طرفی دیگر با “دم خروس” چه میکنید؟
در تمام نمایشها دیدهام وقتی بعد از اجرا کارگردان روی صحنه می آید، نخستین درخواستش از تماشاگران این است که کار ما را به آشنایانتان معرفی کنید.
دوستان، کدام آشنایان؟ وقتی مادران را هم غریبه میدانید!
اهواز / 23 / 07 / 1403
تمام حقوق برای اخبار صبح کارون محفوظ میباشد. کپی برداری از مطالب با ذکر منبع بلامانع می باشد.
طراحی وب سایت: شرکت رادفان
حسن دلسوخته و عاشق هنر و ادبیات است. دلشوره اش رشد نهال لرزان تئاتر است. قدر زر زرگر شناسد، نه ما مدهوش در بازار عطارانیم….