یادداشت

به یاد نگین اهواز!

مونا محمدی – امروز می خواهم به یاد تو بنویسم. به یاد تویی که بارها قلبم برای تو تپیده است. به یاد تو که بارها برای تو بغض کرده ام. به یاد تو ای «ساختمان سه گوش» اهواز.

از کودکی تو را می شناسم و بزرگترهای من هم از کودکی تو را می شناسند و بزرگترهای آن ها نیز از کودکی تو را به یاد دارند. و تو امروز تکیده ای! خسته از گذر عمر، با دیوارهایی ترک برداشته و یادگاری نوشته. خسته ای از ردپای آب باران که بر گونه های تو جا خوش کرده و صورت تو را خراشیده است. خسته از زباله هایی که در حیاط و راهروهای تو فراموش شده اند و جانورانی که در کالبد تو جا خوش کرده اند و از درون تو را از بین می برند.

تو را به یاد می آورم زمانی که دانشکده بودی و به واسطه دانشجو بودن یکی از اقوام می آمدیم جلوی ساختمان تو می نشستیم تا کلاس درس او تمام شود. آن روزها پر از هیاهو بودی و پر از آمد و شد. اما از وقتی که دانشجویان تو رفتند و تنها شدی، فراموش شدی. قرار بود موزه شوی و چقدر خوشحال شدم برای تو. مطمئنم تو هم خوشحال بودی اما افسوس که رویایمان دیری نپایید.

می دانم چشم انتظار ما هستی برای کمک به تو. می دانم در رنج از بیماری کپک زدن دیوارها و ترک آن ها هستی. می دانم در رنج هستی. این نوشته برای توست. ای نگین اهواز. ای خاطره ی مشترک همه ما. می دانم دلسوزانی داری که شاید تو را فراموش کرده اند ولی گوشه ای از قلب آن ها هنوز برای تو می تپد.

امید دارم و تو هم امید داشته باش و منتظر باش به زودی برای کمک به تو می آیند و روزهایی خواهد رسید که باز پله ها و راهروهای تو پر از جنب و جوش و فریاد کودکانی خواهد شد که برای دیدار نگین اهواز آمده اند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *