محمود احمدی – پس از سالهای که از اتمام جنگ تحمیلی می گذرد متاسفانه اطلاع چندانی از احوال و وضعیت زندگی خیلی دوستان همرزم را به دلیل مشکلات عدیده ندارم.هرچند این بی خبری از عزیزان در این دنیای ارتباطات کنونی و وجود فضای مجازی کمی عجیب هم بنظر می رسد.
🔶در این میان یکی از دوستان همرزم مان بنام «حاج شیخ عبدالعلی عفراوی » با تماسی که با سردار علی ناصری داشت ، وی را واسطه قرارداد تا تعدادی از بچه های قدیمی همرزمش را جهت صرف شام به منزلش دعوت نماید.
بدین ترتیب و باهماهنگی قبلی با دوستان، سرانجام بعداز ظهر جمعه گذشته و در زمان مقرر ، بهمراه سردار آزاده وجانبازحاج علی ناصری ، حاج خدارحم محمدرضایی ،حاج عبدالحسین سالمی و علیرضا بانپوری و با خودروی شخصی یکی از دوستان عازم شهر بستان شدیم.
🔶روستای خنیفی از توابع بستان در شهرستان دشت آزادگان (سوسنگرد) و در ۸۸ کیلومتری جنوب غربی شهر اهواز مرکز استان خوزستان است. این روستا بهمراه تعدادی از بخش ها و شهرهای غربی مرزی استان خوزستان در ابتدای جنگ، بیش از یکسال در محاصره دشمن بعثی بودند
تا اینکه در آذرماه سال ۶۰ طی عملیات “طریق القدس”، شهر بستان و روستاهای تابعه آن از جمله روستای فنیخی از دسترسی دشمن بعثی توسط رزمندگان دلیر وشجاع آزاد شدند.
🔶 پس ازحدود یک ساعت که ازغروب گذشته بود و هوا تاریک شده بود به مقصد رسیدیم .جناب شیخ عفراوی دوست همرزمان بهمراه برادرش و پسرانش و نوه های عزیزش استقبال گرمی از ما بعمل آوردند.
همگی ما از اینکه پس از سالها که از اتمام جنگ گذشته مجددا همدیگر را می دیدیم، بسیار خوشحال ومایه شعف
و سرورمان شده بود.
شیخ ما را به مضیف (سالن پذیرایی) منزلش ،راهنمایی کرد و پس از نشستن و احوال پرسی، بر طبق رسوم عرب های منطقه نوشیدن قهوه عربی و چای آتشی که به روی یک منقل آلومینیمی بزرگ که در گوشه مضیف قرارداشت،تدارک گردید. قهوه در فنجان های مخصوص به ما تعارف می شد وما آن را با ولع نوش جانکردیم که بسیار دلچسب و آرامش بخش بود
وخستگی مسیر را از تن مان می برد.
بعد از نماز جماعت و صرف شام ، گپ و گفت دوستانه که بیشتر با ذکر خاطرات دوران حماسه و دفاع توام بود هر یک از حاضران شمه ای از خاطرات آن دوران را نقل می نمودند. در این میان واز بین دوستان
سردار حاج علی ناصری ضمن تعریف چند خاطره از دفاع مقدس و دوران اسارتش ،محفل را بیشتر گرم می نمود.
آن شب به ما وبه میزبان خوش گذشت و بدین ترتیب یک شب بیاد ماندنی ویک شب خاطره انگیز رقم خورد. در این محفل همگی آنچنان گرم خاطره گفتن بودیم که متوجه گذر زمان هم نشدیم و تا به خودمان آمدیم ساعت ۱۲ شب شده بود.این گونه شد
که روستا را به مقصد اهواز ترک کردیم .در هنگام بازگشت هم مثل زمان آمدن مان به ذکر خاطرات شیرین و گاها خنده دار از
دوران حماسه گذشت بطوریکه حتی متوجه رسیدن به اهواز هم نشدیم .
در پایان این روز به یادماندنی ،حاج علی ناصری پیشنهاد کرد که این خاطرات شادی بخش در جبهه را ثبت و ضبط کنیم تا مردم فکر نکنند، درجبهه فقط حزن و اندوه بوده ، بلکه شوخی وخنده ومزاح در بین رزمندگان هم بشدت رواج داشت و بخشی مهم از زندگی در جبهههای جنگ را تشکیل می داد.
🔶 شایان ذکر است که دوست همرزم مان “حاج شیخ عبدالعلی عفراوی” که در این روز زحمت میزبانی ما را داشت در زمان برپایی قرارگاه نصرت و تیپ امام صادق (ع ) زحمات طاقت فرسایی در مدت حضورش در جبهه کشید.
تمام حقوق برای اخبار صبح کارون محفوظ میباشد. کپی برداری از مطالب با ذکر منبع بلامانع می باشد.
طراحی وب سایت: شرکت رادفان